script src="http://c.weblogcode.ir/box.php?d=7450&c=0059b4"> لینک باکس افزایش بازدید داستان دسته گلي براي مادر
*دیدنی و خواندنی*
گالری عكس .مدوفشن.مطالب خواندني و دانلود موزيك

مردی مقابل گل فروشی ايستاد.او می خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر ديگری بود سفارش دهد تا برايش پست شود .

وقتی از گل فروشی خارج شد ٬ دختری را ديد که در کنار درب نشسته بود و گريه می کرد. مرد نزديک دختر رفت و از او پرسيد : دختر خوب چرا گريه می کنی ؟

ادامه مطلب را بخوانيد....



ادامه مطلب...
تاریخ: سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:مادر,دسته گل ,شكسپير,,
ارسال توسط فاطیما

                           نایت اسکین

 "دوست داشتن مثل بازي الاكلنگ ميماند.

                     كسي كه عاشق تر است خودش را پايين مي آورد

                                                            تا عشقش از بالا بودن لذت ببرد. "

 

                                نایت اسکین




تاریخ: شنبه 10 دی 1385برچسب:دوست داشتن,عشق,love,,
ارسال توسط فاطیما

نایت اسکین

شعر مادر



امشب انگار، دگر زندگی ام باور نیست / کس به جز غصه در این خانه مرا یاور نیست

سوختم در طلب دست نوازشگر و لیک / دو صد افسوس که دیگر به برم مادر نیست

بی گل روی تو مادر دو جهان ویران باد / که به جز اشک زلالت به جهان گوهر نیست

ساقی و میکده و جام و قدح جمله تویی / ورنه انگار شرابی به کف ساغر نیست

پیر میخانه چه خوش گفت که در محفل عشق / آنکه مادر نپرستیده کم از کافر نیست

آنچنان داغ فراقت به دلم آتش زد / که ز جسمم اثری از رد خاکستر نیست

آسمان شبم از نور رخت روشن بود / شب تاریک مرا بی تو یکی اختر نیست

رسم و آیین جهان گر همه تقدیر و قضاست / شکوه ای از ستم این فلک اخضر نیست

مادرم رفت و نگاهش به دلم برجا ماند / به غریبی نگاهش نگهی دیگر نیست

"وارث" از دوری مادر شب و روزش به عزاست / مرهمی بر دل غمدیده از این بهتر نیست
 

اشعار بيشتر در ادامه مطلب.....



ادامه مطلب...
تاریخ: یک شنبه 4 دی 1390برچسب:شعر مادر,,
ارسال توسط فاطیما

درمجالی که برایم باقی است


باز همراه شما مدرسه ای می سازیم

که در آن همواره اول صبح

به زبانی ساده

مهر تدریس کنند

وبگویند خدا

خالق زیبایی وسراینده عشق

آفریننده ماست
                                                       ادامه مطلب را دنبال كنيد

 



ادامه مطلب...
تاریخ: یک شنبه 6 آذر 1390برچسب:شعر ,مدسه,خدا,آفريننده,,
ارسال توسط فاطیما

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه با هر username كه باشم، من را connect می كند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه تا خودم نخواهم مرا D.C نمی كند .
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه با یك delete هر چی را بخواهم پاك می كند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه اینهمه friend برای من add می كند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه اینهمه wallpaper كه update می كند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه با اینكه خیلی بدم من را log off نمی كند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه همه چیز من را می داند ولی SEND TO ALL نمی كند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه می گذارد هر جایی كه می خواهم Invisible بروم
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه همیشه جزء friend هام می ماند و من را delete و ignore نمی كند.
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه همیشه اجازه، undo كردن را به من می دهد
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه من را install كرده است
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه هیچ وقت به من پیغام line busy نمی دهد
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه اراده كنم، ON می شود و من می توانم باهاش حرف بزنم
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه دلش را می شكنم، اما او باز من را می بخشد و shout down ام نمی كند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه password اش را هیچ وقت یادم نمی رود، كافیه فقط به دلم سر بزنم
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه تلفنش همیشه آنتن می دهد
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه شماره اش همیشه در شبكه موجود است
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه هیچ وقت پیغام no response نمی دهد
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه هرگز گوشی اش را خاموش نمی كند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه هیچ وقت ویروسی نمی شود و همیشه سالم است
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه هیچوقت نیازی نیست براش BUZZ بدهم
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه آهنگ حرف هاش همیشه من را آرام می كند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه نامه هاش چند كلمه ای بیشتر نیست، تازه spam هم تو كارش نیست
خدا را دوست دارم ، بخاطر اینكه وسط حرف زدن نمی گوید، وقت ندارم، باید بروم یا دارم با كس دیگری حرف می زنم
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه من را برای خودم می خواهد، نه خودش
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه همیشه وقت دارد حرف هایم را بشنود
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه فقط وقت بی كاریش یاد من نمی افتد
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه می توانم از یكی دیگر پیشش گله كنم، بگویم كه ….
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه همیشه پیشم می ماند و من را تنها نمی گذارد، دوست داشتنش ابدی است
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه می توانم احساسم را راحت به آن بگویم، نه اصلا نیازی نیست بگویم، خودش میتواند نگفته، حرف ام را بخواند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه به من می گوید دوستم دارد و دوست داشتنش اش را مخفی نمی كند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه تنها كسی است كه می توانی جلوش بدون اینكه خجل بشوی گریه كنی، و بگویی دلت براش تنگ شده
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه ، می گذارد دوستش داشته باشم ، وقتی می دانم لیاقت آنرا ندارم
خدا را دوست دارم به خاطر اینكه از من می پذیرد كه بگویم : خدا را دوست دارم …




تاریخ: پنج شنبه 3 آذر 1390برچسب:,
ارسال توسط فاطیما

 

ملاصدرا می گوید:
خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان
اما به قدر فهم تو کوچک می شود
و به قدر نیاز تو فرود می آید
و به قدر آرزوی تو گسترده می شود
و به قدر ایمان تو کارگشا می شود
یتیمان را پدر می شود و مادر
محتاجان برادری را برادر می شود
عقیمان را طفل می شود
ناامیدان را امید می شود
گمگشتگان را راه می شود
در تاریکی ماندگان را نور می شود
رزمندگان را شمشیر می شود
پیران را عصا می شود
محتاجان به عشق را عشق می شود
خداوند همه چیز می شود همه کس را...
به شرط اعتقاد
به شرط پاکی دل
به شرط طهارت روح
به شرط پرهیز از معامله با ابلیس
بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا
و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف
و زبان هایتان را از هر گفتار ناپاک
و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار
و بپرهیزید از ناجوانمردی ها، ناراستی ها، نامردمی ها ...
چنین کنید تا ببینید چگونه
بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان می نشیند
در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان می کند
و در کوچه های خلوت شب با شما آواز می خواند

مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟




تاریخ: چهار شنبه 2 آذر 1390برچسب:خدا,ملاصدرا,خداوند,شعر,بااحساس,,
ارسال توسط فاطیما

 

شعر مادر از فریدون مشیری 

تاج از فرق فلک برداشتن

جاودان آن تاج بر سرداشتن

در بهشت آرزو ره یافتن

هر نفس شهدی به ساغر داشتن

روز در انواع نعمت ها و ناز

شب بتی چون ماه در بر داشتن

صبح از بام جهان چون آفتاب

روی گیتی را منور داشتن

شامگه چون ماه رویا آفرین

ناز بر افلاک اختر داشتن

چون صبا در مزرع سبز فلک

بال در بال کبوتر داشتن

حشمت و جاه سلیمانی یافتن

شوکت و فر سکندر داشتن

تا ابد در اوج قدرت زیستن

ملک هستی را مسخر داشتن

برتو ارزانی که ما را خوش تر است

لذت یک لحظه "مادر" داشتن




تاریخ: چهار شنبه 2 آذر 1390برچسب:شعر ,مادر, فريدون مشيري,,
ارسال توسط فاطیما

خیال پدر

شب بودوماه واختر و شمع ومن وخیال                                     خواب از سرم به نغمه مرغی پریده بود

در گوشه اتاق فرو رفته در سکوت                                               رویای عمر رفته مرا پیش دیده بود

درعالم خیال به چشم آمدم پدر                                                کز رنج چون کمان قد سروش خمیده بود

موی سياه او شده بود اندكی گویی سپیده از افق شب دمیده بود

یاد آمدم که در دل شبها هزار بار                                                 دست نوازشم به سر و رو کشیده بود

از خود برون شدم به تماشای روی  کی لذت وصال بدین حد رسیده بود

چون محو شد خیال پدر از نظر مرا                                              اشکی به روی گونه زردم چکیده بود




تاریخ: چهار شنبه 2 آذر 1390برچسب:,
ارسال توسط فاطیما

گویند مرا چو زاد مادر ، پستان به دهن گرفتن آموخت
شبها بر گاهواره من ، بیدار نشست و خفتن آموخت
دستم بگرفت و پا به پا برد ، تا شیوه راه رفتن آموخت
یک حرف و دو حرف بر زبانم ، الفاظ نهاد و گفتن آموخت
لبخند نهاد بر لب من ، بر غنچه گل شکفتن آموخت
پس هستن من ز هستن اوست ، تا هستم و هست دارمش دوست

شد مکتب عمر و زندگی طی ، مائیم کنون به ثلث آخر
بگذشت زمان و ما ندیدیم ، یک روز ز روز پیش خوشتر
آنگاه که بود در دبستان ، روز خوش و روزگار دیگر
می گفت معلمم که بنویس ، گویند مرا چو زاد مادر ، پستان به دهن گرفتن آموخت
گویند که می نمود هر شب ، تا وقت سحر نظاره من
می خواست که شوکت و بزرگی ، پیدا شود از ستاره من
می کرد به وقت بی قراری، با بوسه گرم چاره من
تا خواب به دیده ام نشیند، شبها بر گاهواره من، بیدار نشست و خفتن آموخت
او داشت نهان به سینه خود، تنها به جهان دلی که آزرد
خود راحت خویشتن فدا کرد ، در راحت من بسی جفا برد
یک شب به نوازشم در آغوش ، تا شهر غریب قصه ها برد
یک روز به راه زندگانی، دستم بگرفت و پا به پا برد، تا شیوه راه رفتن آموخت
در خلوت شام تیره من، او بود و فروغ آشیانم
می داد ز شیر و شیره جان ، قوت من و قوت روانم
می ریخت سرشک غم ز دیده ، چون آب بر آتش روانم
تا باز کنم حکایت دل ، یک حرف و دو حرف بر زبانم ، الفاظ نهاد و گفتن آموخت
در پهنه آسمان هستی ، او بود یگانه کوکب من
لالایی و شور و نغمه هایش ، بودند حکایت شب من
آغوش محبتش بنا کرد ، در عالم عشق مکتب من
با مهر و نوازش و تبسم ، لبخند نهاد بر لب من ، بر غنچه گل شکفتن آموخت

این عکس ظریف روی دیوار، تصویر شباب و مستی اوست
وان چوب قشنگ گاهواره ، امروز عصای دستی اوست
از خویش به دیگران رسیدن ، کاری ز خداپرستی اوست
شد پیر و مرا نمود برنا ، پس هستی من ز هستی اوست،
تا هستم و هست دارمش دوست




تاریخ: چهار شنبه 2 آذر 1390برچسب:مادر ,عزيز ,,
ارسال توسط فاطیما
آخرین مطالب

صفحه قبل 1 صفحه بعد